به لب چشمه سر شب به شتاب آمده بود
کوزه بر دوش، پی بردن آب آمده بود
خوی وحشی نگهان ده بالا را داشت
آب از دیدن او در تب و تاب آمده بود
در هوا از نفسش عطر گل سنجد ریخت
شادی انگیزتر از بوی گلاب آمده بود
پیرمردان همه گفتند که همزاد پری ست
بس که شاداب ز جوبار شباب آمده بود
کوزه در آب فرو رفته و از قهقه اش
اشک در چشم بلورین حباب آمده بود
رقص را در گذر باد به ریواس تنش
مخملی بود که از کوچۀ خواب آمده بود
عصمتش راه به هر دزد نگاهی می بست
گرچه سکر آور و سرمست و خراب آمده بود
شعر کوتاه...برچسب : نویسنده : mrobaiia بازدید : 236