که «خواجو» در سرِ من گـُر گرفته، پل نمی خواهد
که این دیوانگی ها در سرم الکل نمی خواهد
میان «گاوخونی» غرق می شد چشم های من
تو قصابی و گاو ِ خونی ام آغُل نمی خواهد
جهان را نصف کردیم و جهانی نصفمان می کرد
کسی «زاینده رود» خشک را در کل نمی خواهد
کلاغان عاقبت پرواز می کردند شهرم را
که دیگر «چارباغ» سوخته، بلبل نمی خواهد
میان دود و خون، قلیان شاه عباسی ام مرده ست
که از داغ سماورها کسی غُل غُل نمی خواهد
و آخر گنبد فیروزه ای تکرار خواهد کرد
که «عشقت کشت ما را»، شهر «داش آکل» نمی خواهد
شعر کوتاه...
برچسب : نویسنده : mrobaiia بازدید : 211