این برف ها راه مرا نزدیک تر کرده است
بهتر بگویم برف از راهم به در کرده است
فرق گُل و گِل را نمی فهمم در این عینک
خیل سپیدی، رنگ ها را بی اثر کرده است
فرقی ندارد مصلحت در چیست وقتی که
عاشق شدی و عشق جانت را سپر کرده است
مرغ به دام افتاده می داند که هر دانه
او را دچار بازی پر دردسر کرده است
من عاشق چشمی شدم وقتی که دانستم
عکس خودم را چشم من در آن نظر کرده است
گوش زمین این ناله هایم را نمی فهمد
این آسمانی را زمین بی بال و پر کرده است
شعر کوتاه...برچسب : نویسنده : mrobaiia بازدید : 243